نامه ای به ...
سرایدارمون نامه رو به دستم داد و گفت یه نفر آورده دم در مدرسه داده و رفته... به نصفه صفحه دوم که رسیدم دیگه نتونستم جلوی گریه مو بگیرم نامه رو گذاشتم کنار و یه دل سیر گریه کردم... هیچی چیزی به ذهنم نمیرسه که در کنارش بنویسم... هیچ چیز... فقط این که اسمها رو با اجازه تون قلم گرفتم...